هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است و چون بر میآید مفرح ذات؛ پس در هر نفس دو نعمت و بر هر نفس شکریست واجب. (سعدی)
وقتی که بشر را از تولد تا مرگ در نظر میگیریم شاهد رشد فیزیکی این موجود خاکی هستیم. میبینیم که او با بکارگیری و ادارهٔ دنیای خویش چگونه میتواند به مراحل والایی برسد و از طبیعت استفاده ببرد. درعین حال ما از بسیاری قاعده ها و تأثیرات آنها که بطوری نادیده او را به تعادل و تعالی میرساند، بی خبریم. زمانی که به ریشه های این قواعد نگاه میکنیم به دو قطب یک نیروی نوسانی میرسیم که مثل صفر و یک در کارایی کامپیوتر و یا مثل بود و نبود در مرگ و زندگی از یک نیروی لایزال انرژی میپذیرند.
اگر این انرژی را نیرویی بر اساس وجود ما در منظومهٔ شمسی و تأثیرات خورشید بر کره زمین در نظر بگیریم پس ما جزئی از نوری هستیم یگانه که در برخورد با نیروهای زمینی به ذراتی کوچک تقسیم شده و در وجود ما جای دارد.
تاریکی و جدایی همواره اتمهای وجودی ما را دستخوش جنگ و ستم میکنند و این وظیفهٔ ماست که تا زمانی که در حیات هستیم نور یکی بودن را در هر سلولی بطوری متوازن نگه داریم.
سپاسگذاری و قدر دانی ازآنچه داریم جزء لزومات این عرف است. اگرچه مذاهب و عقاید دینی هم در این مورد هم قول هستند اما عرفان از تفاوتها و جداییها سخن نمیگوید.
راه عرفان وصل کردن سالم ما به سایر موجوداتیست که با ما یکی هستند.